تولد عباس آقا که شد دلم یاد نوشتن کرد و عشق قدیمی. یاد یک عشق قدیم و اومدی تازه کردی ...حیف که ذهنم رگ به رگ می شود از خشکی کلمات. کلماتی که قبلا جاری بود و الان گرفتار یبوستند.نامه به دیگریِ مهمهر بار که پیغام می دهم، بلافاصله پشیمان می شوم. بعد از آن ١٧ بهمن كه ديگر من، من شدم و تو، تو و مای میانمان شکست، هيچ وقتِ خدا دل قرص پيغام ندادم، هميشه کسی در سَرَم مي گوید: (خب كه چی؟ حالا اينم گفتي، حالا از حالش هم با خبر شدي، بعدش چي؟ نكنه با ملاحظه جواب مي ده، نكنه چون تو مي گي هنوز مي گه دلتنگت مي شه. نمي خواهم چشم ببندم روي چيزی مثل دلتنگي اي كه مي گفتی، كه مي فهمش اما با ديدنت آنهم بعد از اینهمه سال، حس كردم نكند دلت برای خودت كه يک زمانی يكي را دوست داشته، تنگ مي شود و نه من. من شبیه هیچکدام از رویاهایت نیستم.تو كه به قول عزیزت، من را بزرگ كرده ای و مي شناسي ام يعني از ته دلم خبر نداري؟ از چشمانم نخوانده اي؟ يا من اينقدر ناشي ام كه نمي توانم درست نشان بدهم؟! كه هنوز دلم به تو مِهر دارد.زنگ كه زدي شوكه بودم، از صدایت، از هيجانت و از نزديك بودنت با فاصله نيم ساعت. پا پيش گذاشتم كه ببينمت و البته كه گفته بودي ببينيم هم را. سُر خورديم براي ديدن هم، هنوز هم معاشرت با تو دلچسب است البته نمي دانم تو هم مي تواني اين را بگویی يا نه، من آدم كم حرفي نيستم البته پر حرف هم نيستم اما با تو هميشه به زمان احتياج دارم ولي سه ساعت زمان كمي ست كه هدرش دادم و حرف هایم ماند برای همیشه. كم بستني توي اين شهر نخورده ام، هر جايي كه تعریفش را شنیده بودم اما خوبترين اش همان بود كه با تو خوردم در یک جاي تكراري اما لذتش قابل وصف نيست از چيزهاي معمولي حرف زدن و بستني خوردن. چند روز بعدش زنگ زدم و يکهو وسط نفر دوم...
ادامه مطلبما را در سایت نفر دوم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : avayedaroun بازدید : 19 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 20:33